خلاصه قسمت چهار / 4 سریال افسانه جومونگ+خلاصه قسمت چهارم سریال ا - دانشنامه دوستداران حقیقت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خلاصه قسمت چهار / 4 سریال افسانه جومونگ+خلاصه قسمت چهارم سریال ا

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 87/10/12 9:5 عصر

http://daneshname3.ParsiBlog.com/
برای دیدن خلاصه ی این قسمت سریال زیبا ی سریال افسانه جومونگ به ادمه مطلب بروید.

خلاصه قسمت چهارم سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت 4 سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت چهار / 4 سریال افسانه جومونگ

در
ادامه قسمت سوم که شاه به دلیل ارتباط جومونگ با پیشکار قصر فالگیری
میخواست تنبیه ش کنه ، شمشیر رو جلوش میگیره و بهش میگه که چطور تونستی به
عنوان یک شاهزاده با یک دختر از قصر کاهن ارتباط داشته باشی ، برای جزای
این کارت باید دستت رو ببرم.در همین حین بانو یوها میرسه و به شاه میگه که
مارو از قصر بیرون کنید تا برای سلطنت شما بیشتر از این خفت به بار
نیاریم.پادشاه دلش به رحم میاد و میگه که به خاطر شرکت نکردنش در جشن  به
عنوان تنبیه فقط بیست ضربه شلاق بهش بزنید.تا اینکه پرنس دی سو  پا در
میانی میکنه و میگه که اون بعد از خوردن شلاق نمی تونه راه بره ، اجازه بدید که با ما برای دیدن کمان دامول بیاد ، بعد تنبیه ش کنید.شاه هم موافقت میکنه





پرنس
یانگ پو و ملکه از پرنس دی سو دلیل پا در میونی رو میپرسند و پرنس دی سو
هم میگه که تنها راه آسیب زدن ما به نور چشمی پدر ( جومونگ ) اینه که  دور
از چشمهای پدر و  حمایت شاه  بهش آسیب برسونیم و بکشیمش .در محل اسکان
بانو یوها ، پرنس جومونگ به خاطر کارهاش از مادرش عذر خواهی میکنه و مادرش
میگه که بهتره بری خودت رو برای سفر و دیدن کمان دامول آماده کنی.جومونگ
در باره این کمان و اهمیت سفرش از مادرش سوال میکنه و مادرش میگه که این
کمان از اجداد بویو به ارث رسیده و تو باید به دیدن اون کمان بری و قلبت
رو پاک کنی و پی به اشتباهاتت ببری.





سه
برادر راهی سفر و دیدن کمان دامول میشند.تا اینکه شب میشه و جایی استراحت
میکنند و پرنس دی سو به پرنس جومونگ میگه از فردا صبح تو ما رو راهنمایی
کن و راه رو پیدا کن.تا اینکه به مکانی میرسند که تشخیص مسیر سخت میشه ،
جومونگ جلوتر از اونا میره تا راه رو پیدا کنه ، دی سو و یانگ پو هم از
موقعیت استفاده میکنند و از اون مکان دور میشند وجومونگ رو تنها میذارند.به
محض اینکه جومونگ خودش رو تنها میبینه ، به دنبال برادرانش بر میگرده ،
اما متاسفانه در باتلاقی گیر میکنه و کم کم به داخل باتلاق فرو میره و
متاسفانه می میره






اما
نه ، نمیمیره ، یه ناجی به نام سوسونو در آخرین لحظات نجاتش میده و از
باتلاق بیرونش میکشه.بعد از اینکه جومونگ به هوش میاد و به خاطر بحث با
سوسونو دستش رو میبندند و با خودشون میبرند.سوسونو که دختر یون تا بال بود
برای معامله شمشیر های فولادی با قوم هنگ  به اونجا میره ، اما ژنرال هنگ
بهش حمله میکنه ولی سوسونو با پیش بینی ای که از قبل کرده بود اونارو شکست
میده.





بعد از اینکه معامله به هم میخوره ، جومونگ به سوسونو میگه که تو واسه این کار خوب نیستی ، یکی از افراد سوسونو به جومونگ اخطار
میده و میگه که تو که نمی تونی از خودت محافظت کنی ، حرف زیادی نزن،
جومونگ هم با دستهای بسته میگه که اگه جرئت داری دستم رو باز کن و با من
مبارزه کن.سوسونو یکی از افراد گروهش رو سمت جومونگ میفرسته و میگه که اگه
اینو شکست بدی ، آزادت میکنم.و جومونگ هم شکستش میده و سوسونو آزادش میکنه
و در نهایت بهش میگه که من پرنس جومونگ هستم،اما سوسونو هم باور نمیکنه.
جومونگ به سمت اون کوهی که کمان دامول در اونجا بود حرکت میکنه.




در
اون طرف دو برادر دی سو و یانگ پو غار و مکان کمان رو پیدا میکنند و کمان
دامول رو میبینند.دی سو کمان رو بر میداره و میخواد که کمان رو جا بزنه
اما هرچقدر تلاش میکنه نمیتونه،برادرش هم تلاش میکنه اما نمیتونه کمان رو
جا بزنه، تصمیم میگیرند که برگردند





از
این طرف جومونگ که به سمت کمان میومد،در جایی میشینه و استراحت
میکنه،ناگهان صدای برادرهاش رو میشنوه که در مورد کشتن جومونگ صحبت میکنند
و متوجه میشه که برادرانش قصد جونش رو کرده بودند و ناراحت میشه و به سمت
کوه حرکت میکنه تا اینکه اون هم به سختی به کمان دامول میرسه و به دستش
میگیرو به راحتی کمان رو جا میزنه و وقتی میاد که امتحانش کنه کمان میشکنه.





دو
برادر به بویو میرسند و خبر مرگ جومونگ رو به شاه میدند و شاه هم برای 
پیدا کردنش عده ای سرباز رو میفرسته ، یانگ پو و دی سو هم همراه  اونا
میرند ، اما به محض اینکه میان از قصر خارج بشند ، جومونگ رو میبینند که
برگشته،جومونگ پیش مادرش میره و به مادرش میگه که کمان رو دیده.




در
مراسمی شاه ، دی سو ، یانگ پو و جومونگ  رو فرا میخونه و ازشون در مورد
کمان و قدرتش میپرسه،دو برادر به دروغ میگن که کمان رو کشیدند و جا
زدند،اما جومونگ یاد شکسته شدن کمان می افته و به دروغ میگه که من
نتونستم  کمان رو ببینم و بعد از گم شدنم به قصر برگشتم.مادرش خیلی عصبانی
میشه و میگه که چرا بهم دروغ گفتی که من کمان رو دیدم،جومونگ هم تمام
ماجرا رو براش تعریف میکنه و میگه کمان شکسته شد و از طرفی هم برادرانم
قصد جون منو دارند.




پایان خلاصه قسمت چهارم سریال افسانه جومونگ
 منبع. وب سایت سریال جومونگ
http://daneshname3.ParsiBlog.com/



کلمات کلیدی :